.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۵۸→
دست دراز کردم وازروی زمین بَرِش داشتم...بغض کرده بودم!!بیچاره دار فانی و وداع گفته!!صفحه اش
شکسته!پشتش ترک برداشته!باتری وسیم کارتش ودوباره انداختم توش وسعی کردم روشنش کنم ولی روشن نشد...دیگه تِرکیدپُکید رفت پی کارش بابا!!!کاش من می رفتم زیر تریلی ۱۸ چرخ واین روزو نمی دیدم!!!خودم سنگ قبرخودم وبشورم بااین کوهنوردی کردنم!!استعدادنهانم توحلقم...لباسام خاکی شده به درک،زانوم زخم شدوداره خون میادبه جهنم،مچ پام درد می کنه به درک اسفل السافلین...مهم این گوشی نازنینه که عمری تو پرِقو بزرگش کردم!!! وقتی رفتم دانشگاه بابام این گوشیه رو برام خرید...۵ سالِ تمامه عین چشمام ازش مراقبت کردم!!چه شب هاکه نذاشتمش بالای سرم...چه روزهاکه لای حریر وابریشم نپیچیدمش!!چرت گفتم باباحریروابریشمم کجابود؟!!حالا درسته لای حریروابریشم نپیچیدمش ولی دیگه خدایی توی کیفم که گذاشتمش!!الهی من برات بمیرم که اینجوری نفله شدی عزیزدلم...الهی من قربونت بشم که رسماً اوراق شدی!!خدایی خیلی سخته...باورکنید سخته!!آدم ۵ سال تمام،شب وروز،بایه گوشی زندگی کنه اون وقت بیاد کوهنوردی وجیگرگوشه اش به این روز سیاه بیفته!!!من ازاولشم نسبت به کوهنوردی رفتن بد دل بودم!!می دونستم که امروز قراره یه اتفاق بدی بیفته...همین ۲ ساعت پیش وقتی ازجیبم بیرونش آوردم تاباهاش آهنگ گوش بدم،دیدم بچم بغض کرده ها!!اصلا انگار می دونست که می خوادبره...چندروز بودحالش خوب نبود!!وقتی می خواستم باهاش پیم بدم اشک توصفحه اش جمع می شد!!عزیزدلم خبرداشت که روزای آخرشه!!الهی من فدای اون صفحه شکسته ات بشم...کاش من پیش مرگت می شدم ونفله شدنت ونمی دیدم!!
اشک توچشمام جمع شده بود!!زل زده به بودم به جنازه بچم که تودستم بود!!حالا من ازکجاپول بیارم یه گوشی دیگه بخرم؟!!هان؟!!خیلی پول دارم که بخوام برم گوشی بخرم؟!!ای خدا...آخه چرامن انقد بدبختم؟!
- دیانا...چی شده؟!!خوبی؟!!!
ارسلان با چهره ای رنگ پریده ونگران کنارم روی زمین زانو زد وزل زدتوچشمای پرازاشکم...نگران
پرسید:دیانا...چی شده؟!چرا این شکلی شدی؟بگوببینم چی شده؟!!
کوری؟!!!نه واقعاکوری؟!!!وقتی یه آدم این شکلی روی زمین نشسته ولباساش خاکیه وزانوش پاره وخونیه یعنی چش شده؟!!جانه من چه احتمالی به جز زمین خوردن طرف وجود داره؟!!مثلا ممکنه که طرف بعداز به ثمررسوندن ده بیستاتاعمل قلب باز به این روز افتاده باشه؟!!یامثلا شکست عشقی خورده باشه این شکلی شده باشه؟!!نه خدایی چه احتمالی به جززمین خوردنم می تونه وجود داشته باشه وقتی من اینجوری روی زمین نشستم وزانوی غم بغل گرفتم و گوشیم وگرفتم کف دستم واشک توچشمام جمع شده؟!
شکسته!پشتش ترک برداشته!باتری وسیم کارتش ودوباره انداختم توش وسعی کردم روشنش کنم ولی روشن نشد...دیگه تِرکیدپُکید رفت پی کارش بابا!!!کاش من می رفتم زیر تریلی ۱۸ چرخ واین روزو نمی دیدم!!!خودم سنگ قبرخودم وبشورم بااین کوهنوردی کردنم!!استعدادنهانم توحلقم...لباسام خاکی شده به درک،زانوم زخم شدوداره خون میادبه جهنم،مچ پام درد می کنه به درک اسفل السافلین...مهم این گوشی نازنینه که عمری تو پرِقو بزرگش کردم!!! وقتی رفتم دانشگاه بابام این گوشیه رو برام خرید...۵ سالِ تمامه عین چشمام ازش مراقبت کردم!!چه شب هاکه نذاشتمش بالای سرم...چه روزهاکه لای حریر وابریشم نپیچیدمش!!چرت گفتم باباحریروابریشمم کجابود؟!!حالا درسته لای حریروابریشم نپیچیدمش ولی دیگه خدایی توی کیفم که گذاشتمش!!الهی من برات بمیرم که اینجوری نفله شدی عزیزدلم...الهی من قربونت بشم که رسماً اوراق شدی!!خدایی خیلی سخته...باورکنید سخته!!آدم ۵ سال تمام،شب وروز،بایه گوشی زندگی کنه اون وقت بیاد کوهنوردی وجیگرگوشه اش به این روز سیاه بیفته!!!من ازاولشم نسبت به کوهنوردی رفتن بد دل بودم!!می دونستم که امروز قراره یه اتفاق بدی بیفته...همین ۲ ساعت پیش وقتی ازجیبم بیرونش آوردم تاباهاش آهنگ گوش بدم،دیدم بچم بغض کرده ها!!اصلا انگار می دونست که می خوادبره...چندروز بودحالش خوب نبود!!وقتی می خواستم باهاش پیم بدم اشک توصفحه اش جمع می شد!!عزیزدلم خبرداشت که روزای آخرشه!!الهی من فدای اون صفحه شکسته ات بشم...کاش من پیش مرگت می شدم ونفله شدنت ونمی دیدم!!
اشک توچشمام جمع شده بود!!زل زده به بودم به جنازه بچم که تودستم بود!!حالا من ازکجاپول بیارم یه گوشی دیگه بخرم؟!!هان؟!!خیلی پول دارم که بخوام برم گوشی بخرم؟!!ای خدا...آخه چرامن انقد بدبختم؟!
- دیانا...چی شده؟!!خوبی؟!!!
ارسلان با چهره ای رنگ پریده ونگران کنارم روی زمین زانو زد وزل زدتوچشمای پرازاشکم...نگران
پرسید:دیانا...چی شده؟!چرا این شکلی شدی؟بگوببینم چی شده؟!!
کوری؟!!!نه واقعاکوری؟!!!وقتی یه آدم این شکلی روی زمین نشسته ولباساش خاکیه وزانوش پاره وخونیه یعنی چش شده؟!!جانه من چه احتمالی به جز زمین خوردن طرف وجود داره؟!!مثلا ممکنه که طرف بعداز به ثمررسوندن ده بیستاتاعمل قلب باز به این روز افتاده باشه؟!!یامثلا شکست عشقی خورده باشه این شکلی شده باشه؟!!نه خدایی چه احتمالی به جززمین خوردنم می تونه وجود داشته باشه وقتی من اینجوری روی زمین نشستم وزانوی غم بغل گرفتم و گوشیم وگرفتم کف دستم واشک توچشمام جمع شده؟!
۲۳.۷k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.